تنهایی
ندیدنت با عث نمی شود که حتی دمی از یادت غافل شوم .
یا به سایه ی دیگری که در نظرم همیشه مبهم می آید.
فکر کنم،مثل آن نیمه شب های سردی که با یاد تو آرام
می شوم و به یاد می آورم که می گویی که اگر
هنوز زنده ایم به خاطر ان است که بدان جا که که
باید نرسیدهایم، نمی دانم شاید این همان جمله ایی
بوده که من همیشه در گوشش زمزمه می کردم و حالا برای
ارامش من تو این را می گویی در حالی که خودت نیستی
**************************
بهانه
دردهای پر التهابم را
در مزرعه ی نگاهت ، همدم خواهم کرد
و غروب های دلگیر جمعه را
به امید روزهای درپیش
به خواب خواهم سپرد
خورشید در چشمانت جاری
و ابرغمناک بهاری همسایه ات
خواهم بارید از اسمان نیلگون
تا طراوت بخشم
دل الودگی ات را...
000
ترکم مکن
ترکم مکن ای عشق من بی همزبانم
تنها تو یی ای نازنین آرام جانم
اینجا کسی در سینه اش رویا ندارد
دل را سپردن تا ابد معنا ندارد
سر در گریبانم کسی هم درد من نیست
از عشق جز آلودگی چیزی ندیدم
از فصل های دوستی من دل بریدم
این زندگی دیگر سرو سامان ندارد
دیگر به عشق من کسی ایمان ندارد
دیگر نمی داند که را باید صدا زد
این قلب را تا کی به طوفان بلا زد
من باغبان فصل های انتظارم
تو خوب می دانی من اینجا بی قرارم
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : soheil