ديگه به نبودت عادت كرده بودم خو دمو با خيالت راحت كرده بودم دو باره زد به سرم شعر دلتنگي بگم براي دل خو دم شعر غريبي رو بگم گو نمو تر بكنم شوق اشكا مو ببينم او مدي دلتنگي ها همه رفتن شوق وصال و جا گذاشتن تا او مدم با آغوشت جون بگيرم خيال تازه اي رو پيش چشماي تو ديدم دوباره نوا زشو دوست داشتنو عاشقي سر كار گذاشتن دل تو شب ها ي بي قراري دو باره لحظه ناب رسيدن دو باره تشنه ي شوق بو سيدين چه خيال ساده و خوبي پيش چشما ي تو بودن و دل فريبي |
نظرات شما عزیزان:
نویسنده : soheil